Wednesday, January 13, 2010

امروز «قطبی» درست وسط مراسم تنفیذ احمدی نژاد مرد و تمام شد

مسیح علی نژاد:

اگرچه مراسم تنفیذ ریاست جمهوری غیرقانونی احمدی نژاد توسط خامنه ای صحنه شکاف جدی میان سران جمهوری اسلامی بود، اما بیش از همه، جان دادن یک نفر در میان همان اندک جمعیتی که آمده بودند برای دقایقی خبرساز شد و تلوزیون صحنه مرگ مردی را لابلای جمعیتی که به حسینیه آمده بودند نشان داد.

ما ملت دردیم انگار که برای هر چیزی دنبال یک قهرمان می گردیم تا دمی کوتاه شاید درد فراموش کنیم و شانه برای قهرمانی پهن کنیم و از ته دل هلهله کنیم و بغض فراموش کنیم. ما ملت عجیبی نیستیم این واضح است که وقتی هیچ چیزمان سرجای خودش نیست برای خودمان قهرمان می سازیم ، چند صباحی برای قهرمانانمان جشن می گیریم و بعد به امید آن می نشینیم که قهرمان هم قدر قداستی که برایش قایل شدیم را بداند. اما امروز یکی از همین قهرمانان مرد. حسین رضازاده و نجفی را نمی گویم . حتی جهانگیر الماسی را هم نمی گویم . اما چیزی شاید کاملا شخصی و دور از منطق همیشه در درونم می جوشید وقتی می دیدم افشین قطبی مردم غمگین کشورم را به شعف می آورد اما امروز قطبی درست وسط مراسم تنفیذ احمدی نژاد مرد. تمام شد. ناله های مادرانی که دلبند از دست داده اند در گوشم زنگ می زند وقتی صورت قطبی را می بینم. قطبی حتی به ذهن اش هم خطور نکرد که ممکن است یکی از همین جوان هایی که در کهریزک و در خیابان های تهران کشته شدند، در مراسم استقبال او چه فریادهای ذوق که نکشیدند. سهراب و محسن و خیلی از پسرها و دخترهای جوانی که یا جنازه هایشان در سردخانه ها است و یا در سلول ها و زندان های شهر فصل اعتراف خود را انتظار می کشند و از قضا گاهی عشق فوتبال شان بیشتر از عشق به سیاست هم هست، چه هورا ها که برای امپراطوری قطبی نکشیدند و حالا صدای سکوت آنها از گور بر می آید و صدای قطبی جایی در چند قدیمی صاحب هاله نور. خوش باشی قهرمان. این حق طبیعی تو است و اصلا فرض که من به این قاعده هم پایبند نیستم که قهرمان باید همه زندگی اش را هزینه مردم کند. حضورت به مصلحت بود یا به منفعت کاری ندارم اما برای بخش هایی از دوستدارانت تمام شدی. باشد که این مرگ در مراسم تنقیذ احمدی نژاد پایان مرگ قهرمان سازی های نسل من باشد از هر کسی در هر شکل و شمایل و قبایی، حتی از موسوی هم قهرمان نسازیم. قهرمان همان مردم بی پناه اند که گاهی از سر مهر شانه برای یکی پیش می کشند و بعد درست در روزهایی که باید تابوت برادران و خواهرانشان را بر دوش بکشند ناگهان می بینند که جنازه قهرمان شان هم روی دست شان باد کرده است

No comments:

Post a Comment

 
Free Web Counter